مقالات

ریشه در زمین و شاخه در آسمان؟!

جان بالبی روانشناس بریتانیایی در تحلیل خود از رفتار کودکان متوجه دو نوع پدیده‌ی کلی شد. از یک سو کودکان رفتارهایی را به منظور نزدیکی هر چه بیشتر به والدین نشان می‌دادند و از سوی دیگر رفتارهایی را به منظور کاوش و فهم جهان پیرامون خود. بالبی رفتارهای نوع اول را رفتارهای دلبستگی و رفتارهای نوع دوم را رفتارهای اکتشافی نام گذاری کرد. بالبی این دو پدیده را به صورت تناقض اکتشاف/دلبستگی صورت‌بندی کرد اما از نظر بالبی تناقضی در کار نبود. 
بالبی با تحلیل رفتار جانداران نزدیک به انسان و تجزیه و تحلیل شکل‌گیری رفتار انسان در طول تاریخچه‌ی‌ژنتیک نوعی و تکامل دریافت که برای کودک در مواقع خطر هیچ چیز اساسی‌تر از تلاش برای حفظ نزدیکی با مراقب نیست. در واقع رفتارهای دلبستگی و اکتشافی نه یک تناقض که خصلت نُمایی از وضعیت عاطفی کودک هستند. کودک در مواقعی که احساس امنیت می‌کند از والد جدا شده و به کاوش محیط می‌پردازد تا تصویری از "خود" و جهان پیرامونش را به دست آورد. احساس امنیت از دلبستگی حاصل شده و به کاوش محیط منجر می‌شود، از این‌رو دلبستگی و اکتشاف نه دو رفتار متناقض که در پیوند نزدیکی با یکدیگر باید فهمیده شوند.
اما گاهی این دوگانه‌ی رفتاری برای والدین به صورت دو رفتار متضاد درمی‌آید. هستند والدینی که هر نوع تلاش مستقل کودک برای مواجهه با جهان را به بهانه‌ی حفظ امنیت و دلبستگی مانع می‌شوند. این والدین ضمن ایجاد اخلال در توسعه‌ی مهارت‌های اجتماعی و هیجانی مانع از شکل‌گیری یک "خود" مستقل شده و باعث ایجاد کاهشی در مهارت‌های شناختی کودک می‌شوند. می‌توان گفت این والدین با ممانعت از هرگونه عمل اکتشافی نوعی تصویر خطرناکی از جهان بیرون را برای کودکان بازنمایی می‌کنند که این خود نهایتاً احساس امنیت کودکان را نیز با مخاطره مواجه می‌کند.
نوع دیگری از والدین هستند که با تأکید بر روی شخصیت مستقل و به منظور تقویت رفتارهای اکتشافی هر نوع رفتار دلبستگی کودک را با محرومیت مواجه می‌کنند. این نوع از والدین به بهانه‌ی داشتن کودکی مستقل او را از به چنگ آوردن احساس امنیت و آرامشی که اتفاقاً برای شکل‌گیری همان عمل مستقل کودک مورد نیاز است محروم ساخته و او را در معرض ابتلا به ناهنجاری‌های اضطرابی قرار می‌دهند. 
به نظر می‌رسد راه‌حل دلبستگی ایمنی است که به تشویق رفتارهای اکتشافی کودک امنیت را از درون رابطه‌ی والد/ کودک به ورای آن توسعه دهد. مادر باید به نیازهای عاطفی کودک پاسخگو باشد اما فقط به "نیازهای عاطفی کودک". مادر ضمن احترام به رفتارهای اکتشافی کودکان متناسب با سنش به نیازهای هیجانی کودکان نیز باید پاسخگو باشد. پس برای فرزندپروری شاید همان تمثیل مشترک در برخی فرهنگ‌ها چراغ راه خوبی باشد فرزندپروری همچو پرورش درختی تنومند است که ریشه در زمین دلبستگی ایمن با والدین و شاخه در آسمان جهان خارجی کودک دارد.
بعدها نظر بالبی توسط روانشناسان و شاگردانش مورد بررسی قرار گرفت. این بررسی‌ها به منظور پیدا کردن راهی برای بررسی بیشتر رفتار دلبستگی در کودک توانستند تا نظر جان بالبی را توسعه دهند. در میان این تلاش‌ها تلاش ماری آینثوورث از همه معروف‌تر شد. ماری آینثوورت با ابداع آزمایش موقعیت عجیب(Strange situation Test) توانست تا شکل‌های ویژه‌ی دلبستگی را در میان کودکان یک تا دو سال شناسایی کند. این شکل‌های ویژه که بعدها به الگوهای دلبستگی معروف شدند، همچو تابعی از تأثیرات رابطه‌ی مادر-کودک در طول سال اولیه‌ی زندگی شناخته شدند. در این حالت فرض می‌شود که که کودک یک الگوی کارکرد درونی را در طی این رابطه شکل می‌دهد.
بر اساس حساسیت مادر به نیازهای هیجانی کودک، کودکان شانس این را دارند تا یک رابطه‌ی امن درونی را با مادر شکل دهند. بر اساس همین رابطه است که کودک ارتباط با باقی افراد را درک و تحلیل می‌کند. کودکان دلبسته‌ی اجتنابی احساس می‌کنند تا اگر مادرشان ابراز هیجان نکند راحت‌تر هستند و بنابراین کم‌تر رفتارهای عاطفی را نسبت به او روا می‌دارند و در نبود او احساس راحتی بیش‌تری می‌کنند. 
کودکان دو سو گرا اما بخشاً مادر را مناسب و بخشا مادر را غیر قابل تحمل احساس می‌کنند و از ایجاد یک الگوی کارکرد درونی منسجم عاجز می‌شوند. برای این کودکان رفتار مادر قابل پیش‌بینی نیست. مادران این کودکان نیز بر اساس آسیب‌های روانی ایجاد شده در گذشته از ایجاد یک الگوی دلبستگی منسجم با کودکان خود ناتوان هستند.
پژوهش‌های بسیاری نشان داده‌اند که الگوی دلبستگی پیش‌بینی کننده‌ی خوبی برای رفتار هیجانی و اجتماعی بعدی کودکان در طی نوجوانی و بزرگسالی است. دلبستگی ایمن در واقع یک عامل محافظ در برابر ابتلا به اختلالات روانی بعدی شناخته می‌شود.
امروزه "حساسیت" مادر به عنوان مهم‌ترین ابزار ایجاد دلبستگی ایمن در کودکان شناخته می‌شود. در صورتی که مادر تحت اضطراب و یا تنش‌های درونی یا بیرونی قرار بگیرد توانایی همدلی‌اش برای مرتبط شدن با دنیای درونی کودک تضعیف شده و یا حتی در مواردی به کلی از بین می‌رود. برای همین علم بهداشت روانی در تلاش است تا اضطراب را در والدین کنترل کند.
فوناگی و دانشجویانش ذهنی‌سازی را با توجه به سنت فلسفی برنتانو، دِنِت و دیگران به عنوان نوعی فعالیت ذهنی پیش‌آگاه خلاقانه تعریف می‌کنند. بر اساس این فعالیت است که رفتارهای انسان مبتنی بر وضعیت‌های ذهنی "عامدانه" توضیح داده می‌شوند. این فعالیت به خاطر این خلاقانه نامیده می‌شود که ما باید "تصور" کنیم که دیگران چگونه فکر و احساس می‌کنند. اقرار به این مسئله که ما واقعاً نمی‌دانیم که در ذهن یک نفر چه می‌گذرد، نشان‌گر سطح بالایی از قابلیت ذهنی‌سازی است.
در کودکان و نوجوانان همدلی با موقعیت‌های ذهنی دیگران برای کفایت هیجانی- اجتماعی آن‌ها مهم است. همچنین موقعیت‌های ذهنی‌سازی برای جلوگیری از رفتارهای خشونت‌آمیز آن‌ها در بحث با دیگران نیز از اهمیت بسزایی برخوردار است. به منظور فهم این که "خود" و دیگری دارای ذهن هستند، کودک باید بتواند تا حالات مختلف ذهنی را بازنمایی کند.
پژوهش‌های بسیاری نشان می‌دهند که قابلیت ذهنی‌سازی عمیقاً به الگوهای دلبستگی بستگی دارند چرا که دلبستگی خود به توانایی مادر برای درک روابط کودک_والدینی خودش و البته حالات روانی ناشی از این ارتباط اتکا دارد.
فوناگی و تارگت (۲۰۰۳) ایده‌ها بسیاری را ذر ارتباط با فرایندهای رشدی مرتبط با ذهنی‌سازی مورد بررسی قرار دادند:
۱. در طی دوران اولیه‌ی کودکی ویژگی اصلی عملکرد بازتابی این است که تجارب درونی کودک به موقعیت‌های بیرونی به دو شکل مرتبط می‌شوند: 
الف) وقتی کودک در یک وضعیت خطرناک درونی قرار می‌گیرد، او انتظار دارد تا دنیای درونی خودش و دنیای درونی دیگران در واقعیت نقش ایفا کنند. تجارب ذهنی معمولاً در مواجهه با اطلاعات بیرونی تغییر شکل می‌دهند.
ب) کودکی که به بازی می‌پردازد می‌داند که تجارب درونی ضرورتاً واقعیت جهان بیرون را منعکس نمی‌کند اما فرض می‌کند که وضعیت درونی‌شان واقعیت است.
۲. حدود چهار سالگی یک کودک شروع می‌کند تا حالات مختلف و بالطبع توانایی ذهنی‌سازی را تا جایی که موقعیت‌های روانی به صورت بازنمایی‌ها ادراک شوند، یکپارچه کند. 
۳. معمولاً ذهنی‌سازی از آن‌جایی آشکار می‌شود که کودک در می‌یابد که حالات روانی‌ مختلف خودش توسط دیگران بازتاب داده می‌شوند.
۴. این عمل یکپارچه‌سازی در کودکان آسیب‌دیده بر اثر احساسات شدید و تعرض‌آمیز می‌تواند با شکست مواجه شود.
این مورد آخر از این جهت بسیار مهم است که سوء رفتار با کودک باعث عقب‌نشینی کودک از مراقبش شده و برای او خواستی برای فهم همدلانه‌ی "دیگری" باقی نمی‌گذارد. آزار و سایر روان ضربه‌ها رشد ذهنی‌سازی و قابلیت‌های بازتابی را تحت تأثیر قرار می‌دهند. همچنین آزار کودکان از دست رفتن تاب‌آوری را در پی دارد که خود با توانایی فهم موقعیت‌های بین فردی ضروری است.
با توجه به فوناگی و تارگت(۲۰۰۳) ذهنی‌سازی و دلبستگی ایمن نتیجه‌ی نگهداری موفق[ از کودک] در طی دوران ابتدای اجتماعی‌سازی است. البته باید یادآوری کرد که ذهنی‌سازی و دلبستگی ایمن در واقع "یک چیز" نیستند، و اگرچه قابلیت ذهنی‌سازی در مادران دلبسته ایمن و همدل دیده می‌شود می‌تواند در مادران آسیب‌دیده‌ای که روان‌درمانی موفق داشته‌اند نیز شکل بگیرد. قابلیت بازتاب دادن انتقادی الگوی دلبستگی آشفته خود، مادران را قادر می‌سازد تا به آنچه‌ " دلبستگی ایمن خود یافته" نامیده می‌شود دست یازند و سیکل بین نسلی انتقال دلبستگی نا ایمن به کودکانشان را بشکنند. آنان معمولاً کودکانی با یک الگوی دلبستگی ایمن دارند. دلبستگی نا ایمن نیز همچنین می‌تواند نوعی همانندسازی با مادر "تدافعی باشد" برای مثال این مادران قادر نیستند تا تجارب و عواطف منفی و اضطراب کودکانشان را بازتاب دهند، چرا که خودشان در این صورت احساس می‌کنند تهدید شده‌اند چرا که قادر به ذهنی‌سازی این فرایندها نیستند. بیشتر خاطرات شخصی غیر قابل تحمل با ادراک این عواطف فعال می‌شوند و مادر دلبسته ناایمن نمی‌تواند از خود در برابر این‌ خاطرات از خود دفاع کند. با این حال کودک ترجیح می‌دهد تا به قیمت قربانی ساختن توانایی بازتاب دادن به مادر خود نزدیک بماند. برخلاف این مادران دلبسته- دوسوگرا به عواطف منفی کودک به صورت اغراق شده پاسخ می‌دهند و یا این‌که کودکان را با تجارب آشفته خود که به نظر می‌رسد برای کودک بیگانه کننده و تهدید‌کننده هستند، سردرگم می‌کنند. در هر دو صورت کودکان تصویر دلبستگی را درونی می‌کنند. فقدان همسانی میان عواطف خود و عواطف مادر در نهایت ویژگی اصلی تجربه‌ی شخصی کودک را شکل می‌دهد.
با توجه به آن‌چه گفته شد ما می‌توانیم از این مطالعات به اهمیت توانمندسازی مراقبان حرفه‌ای و همچنین مادران برای حساس‌تر شدن نسبت به تبعات روان ضربه در رفتار کودکان و درک بهتر آنان پی ببریم.

برگرفته از کتاب فرزند پروری آغازین و پیشگیری از اختلال. جمع‌آوری و ویرایش از Robert N. Emde و Marianne Leuzinger-Bohlebe.

 

نویسنده: سید شهاب الدین ارفعی مقدم

دانشجوی دکترای روانشناسی دانشگاه چمران اهواز

افزودن دیدگاه جدید

Filtered HTML

  • نشانی‌های وب و پست الکترونیکی به صورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • تگ‌های HTML مجاز: <a> <em> <strong> <cite> <blockquote> <code> <ul> <ol> <li> <dl> <dt> <dd>
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

Plain text

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • نشانی‌های وب و پست الکترونیکی به صورت خودکار به پیوند تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.